صبح روز زلزله که از شیشه هلی کوپتر لرزان ، شهرم را نگاه می کردم که آشفته و تخریب شده بود ، چشمم در پس پرده اشک بر روی کلینیک در حال ساخت که آسیب جدی دیده بود، توقف کرد و دلم گرفت. آخر برای ساخت آن ، که در مراحل انتهایی قرار داشت و قرار بود به زودی به مردم گرمجوش سرپل ذهاب خدمت دهد، زحمات زیادی کشیده شده بود.
آن روز حجم آسیب ها به حدی بود که کلینیک را خیلی زود فراموش کردم. وقتی بیمارستان آسیب جدی دیده بود ، خانه ها ویران شده بودند، زخمی ها در جای جای محوطه در حال درمانبودن و هر جا سر می چرخاندی جسد میدیدی و گریه و فغان ..... و مردم تشنه و گرسنه و بی خانه بودند، دیگر ساختمان یک کلینیک را کجای دلم باید می گذاشتم.
ولی خوب این ساختمان یک امکان بسیار خوب بود که متاسفانه در هزارتوی مشکلات گیر افتاد تا اینکه بالاخره در سالروز چهارم زلزله افتتاح شد.
مدیر عمرانی دانشگاه از آن به عنوان "آخرین بازمانده " یاد کرد و با افتتاح این مرکز تقریبا پرونده پروژه های آسیب دیده بهداشتی ، درمانی در مناطق زلزله زده بسته شد ، هرچند بیمارستان خیرین که طبیعتا پروژه بزرگی است ، هنوز در جریان ساخت است.
روز افتتاح " آخرین بازمانده" ، شیرین و گوارا بود و البته خاطرات سختی های پس از زلزله را برایمان تداعی کرد ، از جمله بازسازی سریع بیمارستان، یادگار روزهای بانگر ، پروژه های ریز و درشت و پیگیری های طاقت فرسا و برنامه ریزی ها و فعالیت های اجرایی همکاران خستگی ناپذیر ، خیرین سفر کرده به سرپل و آنان که بر پیمان خود ماندند و آنان که گذاشتند و رفتند.
هرچه بود حالا دیگر در آبان نه چندان پاییزی ۱۴۰۰ سرپل ذهاب ، این شهر چیز دیگری بود، عادی ، پر از زندگی و دوست داشتنی، مثل همان روزهای کودکی من در کنار الوند با لایه ای از طعم تلخی های آن شب وهم انگیز .....
مهدی محمدی
🆔️@k_health